سال ها بود که دانه کوچک در پوسته ترس و ناامیدی اش پنهان شده بود کاری نمی کرد و این همان کاری بود که انجام می داد هیچ کار! حسرت یک قطره آب یک پرتوی خورشید یک بار تماشای بهار و ...و...و دیوانه اش کرده بودباید کاری می کرد اما می ترسید! اصلا چرا خودش را به دردسر می انداخت بالاخره روزی او هم مانند بقیه از خاک برخاسته و به آنچه می خواهد می رسد اما کی؟ خدا می داند روزها از پی هم می گذشت اما خبری نبود دانه به جای رشد و نمو و شکوفایی روزبه روز ضعیف تر می شد اما او یک آرزو داشت دلش می خواست برای یک بار هم که شده بهار را ببیند و با تمام وجود آن را حس کند همین باعث می شد زنده بماند و زندگی کند این تنها انگیزه او برای نفس کشیدن بود اما دانه کوچک تا مرز نابودی فاصله ای نداشت در آن جهنم بلاتکلیقی تصمیمی گرفت!تصمیم گرفت که پابرجا بماند تا به خواسته اش برسد مهم نیست چه می شود او به دنیا نیامده که زندگی را بدون آغاز به پایان برساند او باید به آرزویش می رسید ! دانه کوچک پوست عوض کرد رشد کرد!به هر چه که اطرافش بود چنگ می انداخت از رطوبت خاک هرچه می توانست جذب کرد آری او باید زنده می ماند تلاش کرد تلاش کرد و تلاش کرد تا شکوفا شود هر چه بالاتر می رفت با انگیزه تر می شد و اطمینان داشت که هر لحظه به هدفش نزدیک تر می شود روزها و شب ها گذشت سال ها از پی هم رفتند و آمدند چند بهاری هم از عمرش گذشته بود دانه هر روز بزرگ تر می شد و تا جایی که می شد ریشه هاش را می گستراند هر مانعی را نابود می کرد قدرت گرفته بود و هر لحظه برای رسیدن به خواسته اش بیش از پیش تلاش می کرد سرانجام اولین پرتو خورشید بر گلبرگ هایش نشست اولین قطره شبنم  شاخ و برگ هایش را نوازش کرد و نخستین بهار با تمام زیبایی هایش به او لبخند زد نگاهش روی زمین زیرپایش ثابت ماندعجیب بود خیلی عجیب! خبری از خاک نیست حقیقت این است که از بد روزگار او در زیر سنگی عظیم دفن شده بود! و این یعنی دانه کوچک با مرگ و نابودی به اندازه یک تصمیم فاصله داشت! از روز محقق شدن رویایش که آن را روز تولد خود نامیده بود سالهای سال گذشت او بهارهای بسیاری را با چشم دیده بود بادها وزیدند تندبادها آمدند طوفان هاغریدند اما هیچ کدام نتوانستند او را درهم بشکنند و این درخت پربار و پرشکوه هنوز هم ریشه می دوانیدو دست از تلاش برنمی داشت و استوار ماند و من او را درخت زندگی ابدی نامیدم



تاريخ : دو شنبه 1 بهمن 1397برچسب:داستان انگیزشی, | 17:38 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |



تاريخ : شنبه 22 دی 1397برچسب:, | 22:56 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |



تاريخ : شنبه 22 دی 1397برچسب:, | 22:52 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |



تاريخ : جمعه 21 دی 1397برچسب:, | 17:6 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |



تاريخ : جمعه 21 دی 1397برچسب:, | 16:55 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |

چقدر آدما هستن که نا امیدت کردن چقدر به رویاهات خندیدنو مسخرت کردن بارها و بارها بت گفتن که نمی تونی تو از پسش برنمی یای هر کسی را بهر کاری ساختن!(از این جمله متنفرم) باید بگم این آدما خیلی ظالمن اونا دارن بهت ظلم می کنن حتی اگه دوستت باشن حتی اگه واقعا چنین قصدی ندارن این حقیقته از کجا معلوم شاید واقعا بتونی این آینده رو برا خودت بسازی شاید بتونی اون کسی بشی که می خوای شاید اگه تلاش کنی بشه درحالیکه اونا اینطوری آیندتو ازت می گیرن دارن با زندگیت بازی می کنن چرا همچین اجازه ای می دی چرا از رویات دست می کشی واقعا می تونی چند سال دیگه خودتو در حالی تصور کنی که از رویاهات فقط آه و حسرت باقی مونده؟آگه آره این یعنی اصلا این چیزی نیست که می خوای ینی رویای واقعیتو پیدا نکردی هنوز ولی اگه تحمل از بین رفتن آرزوهاتو نداری پس باید کر بشی آره باید در برابر حرفاشون کر بشی باید نشنوی چی می گن چون با این کار به اونا اجازه می دی آیندتو طبق میلشون رقم بزنن اجازه می دی زندگیتو تو دست بگیرن هر چقدر هم که دلسوز تو باشن این تو هستی که باید با نتیجه تصمیماتشون کنار بیای پس اگه دنبال ساخت آینده ای هستی که خودت می خوای رویاتو باور داشته باش اونقدر باورش کن اونقدر بهش ایمان بیار که حرف بقیه نتونه متوقفت کنه تو ادامه بده مطمئن باش خدا هم کمکت می کنه فقط اطمینان داشته باش که می تونی و خدا کنارته شاید شکست بخوری شاید اذیت بشی ولی اگه به چیزی که می خوای اعتماد داشته باشی دوباره پا می شی و از اول شروع می کنی باز از اول باز از اول فقط متوقف نشو متزلزل نشو بمون هر طور شده ادامه بده و بجنگ!



تاريخ : جمعه 21 دی 1397برچسب:, | 16:30 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |



تاريخ : جمعه 21 دی 1397برچسب:, | 16:17 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |



تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397برچسب:, | 14:39 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |

من اصلا چیزی درباره رویایی که تو سرته نمی دونم یه دانشگاه خوب موسیقی نویسندگی باز کردن یه رستوران یا هر چیز دیگه حتی شاید دلت بخواد یه قهرمان بشی کسی که مردم دوسش دارن اصن مهم نیست چی باشه مهم اینه که واقعا یه رویا داشته باشی چیزی که تا چشماتو می بندی زود ظاهر می شه تا می خوای بخوابی میاد جلو چشات چیزی که عمیقا می خوای بهش برسی اصن همچین رویایی داری؟ شده چیزیو از اعماق وجودت بخوای و مدام تصورش کنی؟ اگه نه پس دیگه هیچ حرفی باقی نمی مونه اما اگه آره فک کنم یه کارایی می تونیم بکنیم خوب فک کن اگه قرار باشه یه چیزو تو این دنیای بزرگ درخواست کنی چی می خوای؟ فرض کن تمام آرزوهاتو چیدن رو میز و می گن یکیو بردار کدومش از بقیه با ارزش تره برات؟ چی تو این دنیا هست که می خوای واقعا تو دستت باشه پیداش کن این اولین چیزیه که برای داشتنش لازم داری و شاید از بقیش مهم تر باشه اینکه بدونی واقعا قراره کجا بایستی جای تو کجای این دنیاست پیداش کن رفیق ما باید بفهمیم چی می خوایم



تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397برچسب:, | 14:22 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |



تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397برچسب:, | 14:15 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |

 

 

 

 سلام به دوستای گلم اگه می خواین بالاخره یه تکونی به خودتون بدین و یه دستی به سر و روی زندگیتون بکشینخوب جایی اومدین از همین اول اینو بگم که من کاری نمی کنم یعنی امثال من نمی تونن کاری بکنن کار کارِ خودته رفیق لبخند اما من می تونم کمکت کنم بیا با هم انجامش بدیم دوست منخنده



تاريخ : دو شنبه 17 دی 1397برچسب:, | 18:56 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |

 



تاريخ : دو شنبه 17 دی 1397برچسب:, | 16:31 | نویسنده : کسی که می تونه حتما می تونه |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
کد حباب و قلب